با فرا رسیدن فصل پایانی سریال موفق شبکه HBO، «بازی تاج و تخت»، مروری داریم روی همه چیزهای مهمی که تا امروز در سریال بازی تاج و تخت اتفاق افتاده است. گیم آف ترونز یا همان بازی تاج و تخت تبدیل به مهم‌ترین سریال تاریخ تلویزیون شده است. هفت فصل گیم آف ترونز تا امروز پخش شده و همه منتظر فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت هستیم. در این مطلب شما می‌توانید خلاصه‌ای کوتاه از سفر هر یک از کاراکترهای اصلی بخوانید. برای کسانی که منتظر دیدن فصل هشتم بازی تاج و تخت هستند یادآوری خوبی می‌تواند باشد و آنهایی هم که هنوز سریال را ندیده‌اند در جریان قرار می‌گیرند که طرفداران پروپاقرص سریال درباره چه چیزی صحبت می‌کنند. البته اطلاعاتی که در زیر می‌آید جمع‌بندی همه وقایعی است که در هفت فصل بازی تاج و تخت اتفاق افتاده و ترتیب زمانی‌اش به ترتیب فصل‌های سریال نیست. مثلا همین اول کار تکلیف جان اسنو و پیشینه‌اش روشن می‌شود. اگر سریال را ندیده‌اید طبعا این مطلب کاملا سریال را برایتان اسپویل می‌کند.

فصل اول بازی تاج و تخت با هشدار درباره خطر قریب‌الوقوع برای جهانی از مردم در یک دنیای فانتزی قرون وسطایی آغاز می‌شود. جهانی که اسمش وستروس است.

در صحنه افتتاحیه یک سری شمایل غیرانسانی می‌بینیم. به آنها وایت واکر می‌گویند. آنها به سه مرد که در دورترین نقطه‌های شمال وستروس در حال مسیریابی هستند، حمله می‌کنند. آنها پشت سرشان طرحی با استفاده از اعضای بدن به جای می‌گذارند که نشان می‌دهد هوش بالاتر و هدفی پشت این خشونت نهفته است.

اما تقریبا همه در وستروس معتقدند که وایت واکرها چیزی به جز یک افسانه قدیمی نیستند. داستانی که گفته می‌شود تا بچه‌ها را بترسانند.

بقیه جهان سرشان به شدت شلوغ است و در رقابت برای رسیدن به قدرت در وستروس هستند: تخت آهنین.

وستروس قبلا به هفت اقلیم تقسیم می‌شد. اما صدها سال قبل از اتفاقات سریال بازی تاج و تخت، خاندانی به نام تارگرین‌ها آمدند و کل این هفت اقلیم را فتح و بر آن حکمروایی کردند.

تارگرین‌ها قرن‌ها بر سر قدرت بودند تا اینکه توسط لردهای مغضوب شده تخت آهنین از آنها گرفته شد.

حاکمان خاندان براتیون، استارک و لنیستر به تدریج پادشاه آیریس تارگرین را از تخت پایین کشیدند. (بیشتر مردم او را شاه دیوانه صدا می‌زدند). پسرش ریگار تارگرین را هم خلع کردند.

این شورش دقیقا ۱۹ سال پیش از اتفاقات سریال «بازی تاج و تخت» اتفاق افتاد.

این ماجرا به شورش رابرت براتیون مشهور شد و کل این جریان به خاطر یک عشق مخفی شروع شد.

رابرت براتیون نامزد لیانا استارک بود. خواهر کوچکتر دوست صمیمی‌اش ند استارک. اما لیانا عاشق شخص دیگری بود: شاهزاده ریگار تارگرین.

لیانا و ریگار با هم فرار کردند و طی یک مراسم خصوصی با هم ازدواج می‌کنند. لیانا از ریگار حامله می‌شود و بچه او را به دنیا می‌آورد. اما چون ریگار قرار است با شورش رابرت دست و پنجه نرم کند با نوزادش در برجی مخفی می‌شود.

رابرت، ریگار را در نبرد می‌کشد و جیمی لنیستر هم موفق به کشتن شاه دیوانه می‌شود.

جیمی لنیستر بخشی از گارد پادشاهی بود. گروهی از مردان اشرافی که قرار بود تحت هر شرایطی و با دادن هر هزینه‌ای با شمشیر زدن از شاه محافظت کنند.

اما شاه آیریس مرد ستمکاری بود. و تهدید کرد که همه شهر کینگزلندینگ و ساکنانش را که میلیون‌ها نفر بودند به آتش می‌کشد.

درنتیجه جیمی او را کشت تا مردم شهر را نجات بدهد. اما هیچ‌کس انگیزه او را نمی‌دانست. و جیمی خیلی ساده به عنوان مردی ناشایست و بی‌آبرو شناخته شد که خیانت کرده و قسم‌اش را شکسته است.

در همین اثنا لیانا بچه‌اش را به دنیا آورد.

ند استارک خواهرش را در آن برج مخفی پیدا کرد در حالی که داشت از دنیا می‌رفت. (به نظر می‌رسد دلیل مرگش مشکلات بعد از زایمانش بود). لیانا پسرش را به ند می‌دهد و از او می‌خواهد از فرزند ریگار در مقابل رابرت براتیون حفاظت کند که احتمال داشت بخواهد یک تارگرین جوان را به قتل برساند.

ند، نوزاد را به خانه آورد و اسمش را جان اسنو گذاشت.

برای نگهداشتن راز لیانا، و برای اینکه اطمینان پیدا کند که ند بچه را نمی‌کشد، ند وانمون کرد که جان فرزند حرامزاده خودش است.

درواقعیت جان یکی از آخرین بازماندگان تارگرین‌هاست و وارث تخت آهنین.

بعد از مرگ پادشاه دیوانه، شاهزاده ریگار در صف نشستن روی تخت بود که خب با کشته شدن هر دوی آنها (و دو فرزند ریگار از همسر اولش) جان آخرین بازمانده تاج و تخت می‌شود.

دو تارگرین باقیمانده دیگر خواهر و برادر جوان‌تر شاهزاده ریگار بودند: وایسریس و دنریس.

دنریس و وایسریس پیش از آنکه توسط سربازان رابرت کشته شوند از وستروس فرار کردند. آنها در تبعید در اسوس، قاره مجاور وستروس بزرگ شدند. در این ۱۹ سال رابرت براتیون روی تخت پادشاهی نشسته بود.

دنریس و وایسریس درباره جان اسنو چیزی نمی‌دانستند.

وایسریس برنامه ریخته بود که تخت آهنین را پس بگیرد و دنریس را برای یک ازدواج مصلحتی درواقع فروخت.

اما بعد وایسریس توسط کال دروگو، شوهر خواهرش کشته شد و دنریس زخمی به جای برادر بزرگترش از پله‌های قدرت بالا رفت.

جهان شوکه شد وقتی دنریس با اجرای آیین‌های تشریفاتی جادوی خون، سه اژدها به دنیا آورد.

بعد از اینکه شوهر دنریس از دنیا رفت و او فرزندی را که باردار بود از دست داد، دنریس سه تخم اژدها (که همه گمان می‌کردند تبدیل به فسیل شده) را در مراسم تشییع درون توده هیزم گذاشت و خودش درون شعله‌های آتش رفت. او به شکل یک معجزه با سه اژدهای کوچک بدون اینکه زخمی شده باشد از آتش بیرون آمد.

درست مثل وایت واکرها مردم معتقد بودند که اژدها هم مخلوق جادویی است که جهان هرگز آنها را نخواهد دید.

مردم به شدت اشتباه می‌کردند. اژدهایان بزرگ شدند و دنریس به تدریج یاد گرفت که چطور آنها را کنترل کند.

در حالی که اژدهایان دنریس و پیروان وفادار او رشد می‌کردند، جنگ دوباره در وستروس به راه افتاد.

بعد از نزدیک به دو دهه حکمروانی شاه رابرت، همسرش سرسی لنیستر‌ (خواهر دوقلوی جیمی لنیستر) نقشه‌ای کشید تا او را به قتل برساند.

سرسی و جیمی روابطی فراتر از خواهر و برادری داشتند: آنها معشوق یکدیگر بودند. آنها سه بچه زنازاده به دنیا آوردند که سرسی همه آنها را به عنوان بچه‌های رابرت براتیون معرفی کرده بود.

یکی از فرزندان ند، برن استارک، جیمی و سرسی را در حال معاشقه دید.

جیمی، برن را از پنجره به بیرون هل داد و سعی کرد او را بکشد. اما به جای برن از کمر به پایین فلج شد.

این سقوط نیروی جدیدی را در برن فعال کرد که می‌تواند چیزهایی را ببیند که به آن چشم کلاغ می‌گویند. در فصل هفتم سریال برن قدرتمندترین چشم کلاغ در جهان است. به این معنی که می‌تواند خودش را در رویای گذشته، حال و احتمالا آینده غوطه‌ور کند.

به جنگ برگردیم. خاندان استارک و خاندان لنیستر دو طرف اصلی این نبرد هستند.

ند استارک به کینگزلندینگ آمده بود تا به رابرت کمک کند اما هر دوی آنها توسط لنیسترها کشته می‌شوند. خانواده ند تلاش می‌کنند که انتقام مرگ او را بگیرند. ند و همسرش کاتلین پنج فرزند دارند: راب، سانسا، برن، آریا و ریکون.

راب بزرگترین پسر ند ارتشی جمع‌آوری می‌کند که علیه سپاه لنیسترها صف آرایی کند.

پرچمداران شمال راب را پادشاه شمال می‌نامند و تلاش دارند که شمال یک‌بار دیگر استقلال خودش را به دست بیاورد و تبدیل به یک قلمروی پادشاهی مستقل شود.

اما لنیسترها موفق می‌شوند که خاندان استارک را شکست بدهند. حداقل برای مدت کوتاهی.

راب و کاتلین به همراه بیشتر اعضای ارتش استارک در یک کشتار که به عروسی خون مشهور شد، قتل عام می‌شوند.

در همین حال سانسا استارک در کینگزلندینگ گروگان گرفته شده است.

سانسا بزرگترین دختر ند استارک است. او را مجبور می‌کنند که با تیریون لنیستر، برادر کوچکتر جیمی و سرسی ازدواج کند. تیریون هم به اندازه سانسا راضی به این کار نیست. او اکثر اوقات با بقیه اعضای خانواده‌اش اختلاف نظر دارد.

یک خانواده کاملا متفاوت به نام خاندان تایرل هم برای رسیدن به قدرت رقابت می‌کنند.

شاه جافری با مارجری تایرل ازدواج می‌کند. جافری پسر بزرگ سرسی و جیمی است که بعد از رابرت به سلطنت رسیده. لیدی اولنا تایرل، بزرگ خاندان تایرل در روز عروسی او با مارجری، جافری را مسموم می‌کند. جافری پادشاهی بی‌رحم و سادیستیک است.

اولنا واقعا می‌خواهد که به جایش مارجری با تامن ازدواج کند (برادر جوان‌تر و مهربان‌تر جافری). او به مقصودش می‌رسد.

سانسا و تیریون را به اشتباه برای مرگ جافری متهم می‌کنند و آنها هر کدام به شیوه‌ای متفاوت از کینگزلندینگ می‌گریزند.

تیریون به خاندان لنیستر پشت می‌کند. او توسط پدر خودش، لرد تیریون، محکوم به مرگ شده است. اما بعد جیمی او را فراری می‌دهد.

قبل از اینکه کینگزلندینگ را ترک کند، تیریون پدرش را می‌کشد. کاری که باعث می‌شود هم جیمی و هم سرسی از او عصبانی شوند. البته که جیمی همیشه با تیریون مهربان‌تر بوده است.

تیریون به سمت اسوس می‌رود. آنجا به دنریس می‌پیوندد و مشاور او می‌شود.

سانسا به لطف یکی دیگر از لردها به نام بیلیش که به لیتل فینگر مشهور است، می‌گریزد.

لیتل فینگر، سانسا را به شمال برمی‌گرداند. اما ابتدا در ویل توقف می‌کنند. جایی که او با کار کردن روی مغز لیدی آرین و پسرش رابین در قدرت شریک شده است. لیتل فینگر لیدی لیسا آرین را می‌کشد و بعد کم‌کم سانسا را به خانه‌اش در شمال می‌برد. به وینترفل.

بعد از عروسی خونین خاندان خیانتکار بولتون قلمروی شمال را تحت سلطه‌شان دارند.

سانسا یک‌بار دیگر مجبور می‌شود به دلایل و اهداف سیاسی با مردی ازدواج کند. این‌بار طرف مقابل رمزی بولتون است. پسر سادیستیک یکی از مردانی که جزو برنامه‌ریزان و اجراکنندگان عروسی خونین بود. او همان شب عروسی سانسا را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد.

سانسا با کمک تئون گریجوی از دست رمزی فرار می‌کند.

تئون به راب خیانت کرده بود و بسیاری از مردان استارک را کشته بود. او پیش‌تر نگهبان ند استارک بود. جوان‌ترین پسر بالون گریجوی، لرد جزیره آهن. وقتی بالون تلاش می‌کند که جزیره آهنین را دوباره تبدیل به یک قلمروی مستقل کند و خودش پادشاه آن شود و شکست می‌خورد، ند تئون را با خودش به عنوان گروگان می‌برد و او را در وینترفل تربیت می‌کند.

تئون بعد از مرگ ند استارک به خاندان استارک خیانت می‌کند اما با کمک به سانسا تلاش دارد که همه چیز را سر جای خودش برگرداند.

بعد از اینکه سانسا را به جای امنی می‌رساند، تئون به جزیره آهنین برمی‌گردد تا با خواهرش یارا باشد. یارا و تئون فرزندان خوب گریجوی هستند. در همین اثنا سر و کله عموی آنها یورون پیدا می‌شود که بالون را می‌کشد و ادعای پادشاهی روی جزیره آهنین را دارد.

تئون و یارا به نیروهای دنریس تارگرین می‌پیوندند. یورون سراغ سرسی لنیستر می‌رود و با او پیمان اتحاد می‌بندد.

این پست تا روز پخش فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت به روز خواهد شد.

The post به استقبال بازی تاج و تخت‌؛ همه اتفاقاتی که در هفت فصل اول گیم آف ترونز افتاد appeared first on دیجی‌کالا مگ.

منبع متن: digikala